تصویری واقعی از زندگی بچه مایهدارها دارید یا تصورتان محدود میشود به فیلمها و شنیدههای اغراقآمیز دوست و رفیق؟
نکند خودتان هم از آن دخترها یا پسرهایی هستید که دیگر بیخیال تیپ و قیافه و ملاکهای دیگر برای ازدواج شدهاید و دنبال پسر یا دختر مایهداری میگردید که مجهز به خانه و ماشین و منبع درآمد بیپایان پدر باشد؟
نکند شما هم رؤیای شرکت در مسابقههای جنونآمیز بعضی از این بچهمایهدارها را دارید؟ مسابقههایی که دیگر در آن پول داشتن مهم نیست، باید چیزی رو کنی که بقیه بزنند بغل؛ گرانترین ماشین را داشته باشی، گرانترین کت و شلوار را بپوشی، به گرانترین رستوران بروی و... در این گزارش درباره این تب تند حرف زدهایم؛ تبی که انگار روزبهروز دارد در جامعه مصرفی ما بیشتر میشود.
فقط حواستان باشد که صحبت از خرجهای الکی و بیقاعدهای است که گریبان بعضیها را گرفته وگرنه طبیعی است که خانوادهای با سطح مالی بالاتر، از چیزهای گرانتر و امکانات بیشتری برای گذران زندگی استفاده کند. صحبت از بد بودن پولداری نیست؛ صحبت از جنون خرج کردن است.
نمیتوانم به دخترها اعتماد کنم
آقای جوان مایهدارسر و وضعش معمولی است؛ آنقدر که آدم جا میخورد. به اصرار ما به دفتر مجله آمده. همچنان میگوید فرقی با بقیه ندارد و ما قضیه را بیخود گنده کردهایم. برای همین هم آدم کمکم شک میکند که نکند حرفهای دیگران اشتباه بوده و طرف اصلا بچه پولدار نباشد.
با همه این حرفها، اعتماد به نفسمان را حفظ میکنیم و مینشینیم پای گفتوگو. نهخیر، اشتباهی در کار نیست؛ این آقای جوان با سر و وضع معمولی در صحبتهایش به اعداد و ارقامی اشاره میکند که در ذهن خبرنگار جماعت نمیگنجد...
- آدمی مثل تو صبح تا شبش را چطور میگذراند؟
مثل همه آدمها. حالا که سرم شلوغ است. همیشه دانشگاه هستم و اصلا وقت سرخاراندن ندارم. در یک مؤسسه آزاد، خلبانی میخوانم.
- شنیدهام هزینه کلاسهای خلبانی خیلی بالاست.
نه، کل دوره حدود 30 میلیون تومان درمیآید. به نسبت بقیه چیزها چندان هم گران نیست.
- 30 میلیون برای خیلیها زیاد است. من اگر همچین پولی داشته باشم، ترجیح میدهم کار بهتری با آن بکنم.
الان با 30 میلیون تومان کاری نمیشود کرد. خانه هم که نمیشود خرید. رقم آنقدرها بالا نیست که بشود با آن کاری را شروع کرد. پس بهتر است آدم آن را خرج کاری کند که دوست دارد.
- حالا واقعا اینقدر خلبانی را دوست داری؟
بله، خلبانی را خیلی دوست دارم، بیشتر به خاطر اینکه یک کار ویژه است و هر کسی مدرک خلبانی ندارد. میخواستم مدرکم تک باشد.
- این مدرک را برای چی میخواهی؟ به نظر نمیآید برای کارکردن خیلی نیاز به مدرک داشته باشی.
نه، اصلا به خلبانی به عنوان شغل نگاه نمیکنم. فقط میخواهم مدرک داشته باشم. الان اگر مدرک نداشته باشی، هرچقدر هم که پول داشته باشی، دوستان خودت هم تحویلت نمیگیرند.
- واقعا بدون مدرک دوستهای خودت هم تحویلت نمیگیرند؟
نه. مدرک برای همه شده یکجور وسیله پز دادن. الان هرکدامشان 12-10 تومان دادهاند مدرک گرفتهاند. هیچکس حال و حوصله دانشگاهرفتن ندارد. اما مدرک خلبانی تک است، هر کسی نمیتواند خلبان شود.
- به فکر کارکردن هم هستی؟
بله، خیلی زیاد. دلم میخواهد سرم گرم باشد. از کار و فعالیت خوشم میآید.
- کار خاصی هم مدنظرت هست؟
یک حرفهایی زدهایم، هنوز به نتیجه نرسیدهام. پدرم ایدههای خوبی دارد اما بیشترشان برای من سنگین است.
- هیچوقت فکر نکردهای با پدرت کار کنی؟
چرا مدتی هم این کار را کردم. قبل از اینکه بروم دانشگاه با پدرم کار میکردم. البته دفتر جداگانه داشتم و تا حدودی مستقل بودم. پدرم مواد اولیه صنایع پلاستیک وارد میکند. کارخانه پلاستیکسازی هم دارد. کنار پدرم مواد اولیه وارد میکردم. بد هم پول درنمیآوردم. حالا هم اگر کار جدیدی شروع نکنم، دوباره برمیگردم سر همان کار. ماهی 15-14 میلیون درمیآوردم. کار مطمئنی است. سرمایهای که میگذاریم حتما برمیگردد.
- این 15-14 میلیون را چهکار میکردی؟
خرج، آدم پول را خرج میکند دیگر...
- آخر آدم چطور میتواند 15 میلیون تومان را در یک ماه خرج کند؟
حساب کتاب نمیکردم، خرج میشد. یک سوله خریده بودم که ماهی 3 میلیون قسطش را میدادم. بقیهاش را هم با بچهها میرفتیم بیرون خرج میکردیم. مقداری از پولهایم را هم خرج اسبهایم میکردم.
- پس اسب هم داری! غیر از اسبسواری، تفریح دیگری هم داری؟
تفریح باحال زیاد داریم؛ کارتینگ، باغ و ویلاهای بچهها، رستوران... دهکدهفشم هم پاتوقمان است. اما بعد از اسب سواری، بهترین تفریحم پروازهای تفریحی است. میرویم فرودگاه سپهر، تفریحی خلبانی میکنیم.
- ساعتی چند برایتان آب میخورد؟
ساعتی 100 هزار تومان. هر دفعه که 6-5 ساعت مینشینیم، 600-500 هزار تومانی میشود.
- حالا که سر کار نمیروی، باز هم از این برنامهها داری؟
بله، از پدرم پول میگیرم.
- هیچوقت پرسیده پول را برای چه میخواهی؟
پدرم آدم دست و دلبازی است. به ما یاد داده که جیب من و تو نداریم. حالا هم 600-500 تومان را بدون سؤال و جواب میدهد.
- اهل دورزدن با ماشین هم هستی؟
نه زیاد. با اینجور کارها حال نمیکنم. ترجیح میدهم به جای زمین در آسمان دور بزنم.
- انتظار داشتم گوشی بهروزتری دستات ببینم.
یک آیمیت (i-mate) داشتم که از دستم افتاد و شکست. این گوشی موقتی است. منتظرم گوشی مدل جدید بیاید تا بخرم.
- پس حسابی گوشیبازی؟
نه، دلم میخواهد گوشی دستم تک باشد، هیچکس نداشته باشد. برای همین هم دست نگه داشتهام. گوشیهای بازار الان قدیمی شدهاند. به جایش، اینطوری گوشی، مدتی طولانی دستم میماند. میخواهم حداقل 7-6 ماهی گوشی دستم باشد.
- تابهحال به ازدواج فکر کردهای؟
نه، راستش بیشتر دلم میخواهد از ایران بروم و تنها زندگی کنم. تنهایی را بیشتر دوست دارم. شاید چون نمیتوانم به آدمهای دور و برم راحت اعتماد کنم. حس میکنم مردم بیشتر به خاطر موقعیتم با من ارتباط برقرار میکنند تا خودم. نمیتوانم به دختری اعتماد کنم مگر اینکه موقعیتش از من بهتر باشد. دخترهای با موقعیت بالاتر هم که با کسانی که از خودشان پایینترند، ازدواج نمیکنند!
- چه آرزویی داری؟ چیز خاصی هست که بخواهی داشته باشی و الان نداشته باشی؟
نه، هیچ آرزویی ندارم. برای همین هم میخواهم بروم. با خودم میگویم شاید اگر مکان زندگیام را عوض کنم، اوضاع بهتر شود و زندگیام کمی بالا پایین شود و من هم برای خودم آرزویی پیدا کنم.
گرانترین گوشیها
2 میلیون تومان بابت رنگ طلا
ارزانترین ماشینها را – هرچقدر هم کوچک باشند – نمیشود توی جیب گذاشت اما آدمهایی پیدا میشوند که با پول خرید یکی از این ماشینها (مثلا رنو)، یک عدد گوشی تلفن همراه خفن خوشدست میخرند و میگذارند توی جیب بغلشان.
گرانترین گوشی موجود در بازار ایران – تا این لحظه – 2 میلیون و 800 هزار تومان (آن هم با گارانتی متفرقه) قیمت دارد.
این گوشی که با عنوان تجاری Nokia 8800 Sirocco Gold در سال 2007 میلادی به بازار عرضه شده، سیستم عامل ندارد و توان دوربیناش فقط 2 مگاپیکسل است.
اما ظاهرا رمز گرانبودنش در همان کلمه Gold در مارک تجاری و رنگ طلاییاش است. از این گوشی که بگذری، با یک سقوط یک و نیم میلیونی در قیمت، مدل غیرطلایی همین گوشی نشسته که یک میلیون و 160 هزار تومان باید بابتش پول داد.
در کل، حدود 30 مدل از گوشیهای تلفن همراهی که در بازار ایران عرضه میشوند، قیمتی بالای 500هزار تومان دارند. بین اینها، بعد از 2 گوشی رکورددار اول، سوگلی بازار، یعنی Nokia N95 است که با 2 قیمت به فروش میرود؛ با گارانتی اصلی، یک میلیون و 155 هزار تومان و فرعیاش
760 هزار تومان است! برگ برنده گوشیبازهایی که N95 را میگذارند توی جیب، داشتن همزمان دوربین 5 مگاپیکسلی همراه با تلفن همراهشان است.
اما قبل از اینکه با مقایسه این قیمتها و موجودی جیبتان دچار افسردگی بشوید، این نکته را هم بدانید که اینها، گوشیهای خیلی گران جهان به حساب نمیآیند.
گرانترین گوشی موبایل، Diamond Crypto است که یک میلیارد و 196 میلیون تومان قیمت دارد؛ علتش هم 50 قطعه الماس کمیاب و طلای 18 عیار مورد استفاده در بدنهاش است؛ یک جواهر تمام و کمال که امکان تماس تلفنی را هم مهیا میکند.
گرانترین غذاها
دراگون و بقیه جانورها
آسمان پرستاره، زمزمه دوستداشتنی یک آهنگ قدیمی، شهر با چراغهای روشن آرامآرام از شما فاصله میگیرد، قرار نیست هیچ جنبندهای آرامش شما را به هم بزند؛ بله شما در آسانسور تمامشیشهای برج سفید هستید و قرار است یک شام رؤیایی در یک رستوران حسابی بخورید.
البته جیبهایتان یا حساب بانکیتان پر پول است، چون در رستورانی که در منوی آن پیشغذای 122هزار تومانی پیدا میشود، هر کسی نمیتواند شام بخورد.
اینجا دور از زمین، روی تراس برج سفید، تابستان رنگ دیگری دارد؛ نه از گرما خبری است، نه از خستگی یک روز طولانی کاری؛ آدمها اینجا شاد و بیدغدغهاند. ظاهر عجیب و غریب ندارند اما روی لباسهایشان قیمت نمیتوانی بگذاری.
آرامش عجیبی حکمفرماست. صدای ملایم موسیقی و خنده، گوش را نوازش میدهد و چشم، از دیدن چراغ روشن خانهها که حالا انگار از ستارهها هم دورترند سیر نمیشود؛ اینجا به ستارهها نزدیکتری تا خانهها.
برای اینکه بیشتر به ستارهها نزدیک شوید، نگاهی هم به منوی این رستوران بیندازید: (همه منو را نتوانستیم یادداشت کنیم، جالبهایش را نوشتیم)
فضا سنتی است؛ بر خیابان مفتح؛ رستورانی که جلوی در ورودی، سینی دسرهای مختلف را چیده است؛ دسرهای اروپایی (انواع کارامل، ژله، پودینگ) و دسرهای شهرهای مختلف (انواع کلوچه و مربای سنتی و شربتهای سنتی ایرانی که انگار بیشتر برای جذب توریست است تا جذب مشتریان ایرانی).
اینجا اگر با سر و وضع حسابی بیایی تحویلت میگیرند، لیوانی از آن شربتهای بهشتی تعارفت میکنند و میگذارند روی صندلیهای چوبی بنشینی. اینجا هم به جیب پرپول نیاز دارد؛ البته منو مثل منوی قبلی سنگین نیست اما با دخلوخرج بیشتر آدمها جور درنمیآید: منو، بیشتر شامل غذاهای سنتی است تا امروزی و کباب، غذای غالب منو است.
مرکز خرید گاندی را بیشتر به کافیشاپهای گرانقیمتاش میشناسند تا رستوران. طبقه دوم مرکز خرید با آن نمای سفید و ایوانهای زیبا، آدم را یاد ایتالیا میاندازد اما در طبقه اول این مرکز خرید رستورانی هست که به صادر کردن صورتحسابهای عجیب و غریب مشهور است؛ رستورانی که هیچ تابلویی ندارد و هر کسی نمیتواند آن را پیدا کند.
رنگ غالب دکوراسیون رستوران، سفید و قهوهای سوخته است. روی میزهای قهوهای بشقابهای سفید و انواع کارد و چنگال چیدهاند، بوی ملایم گلهای وحشی میآید، فضا حسابی برای خوردن یک شام خوب جذاب است؛ البته فقط تا وقتی که صورتحساب را بیاورند خدمتتان! این هم چند نمونهاش:
نوع و قیمت
سالاد سبزیجات و ماکارونی 5000 تومان
برنج سرد و تخممرغ 2000 تومان
کباب سفارشی پیزولا مخصوص تبریز 19500تومان
چلوکباب فوقممتاز سهند 20500 تومان
چلوکباب ممتاز 17200 تومان
خاویار دریای خزر با اردور 122000 تومان
استیک شترمرغ 18450 تومان
بشقاب دریایی 21850 تومان
لابستر مخصوص 36500 تومان
صدف سبزیجات 22500 تومان
قزلآلا 24850 تومان
گرانترین شمارهها
اعداد جادویی
دنیای میلیونرها و بچه پولدارها هم برای خودش دنیایی است. از آن طرف اعلام پرداخت وامهای یک میلیون تومانی به زوجهای جوان، صفهای یک کیلومتری درست میکند و دست آخر هم خیلیها دستشان از این وام یک میلیون تومانی کوتاه میماند و از طرف دیگر یکی50 میلیون تومان میدهد که چی؟ که یک شماره رند بخرد.
شرکت مخابرات از نتایج اولین مزایده شمارههای رند موبایل آنچنان شگفتزده شد که شروع کرد به جمع کردن شمارههای رند دولتی. وقتی میشود قیمت پایه شماره رندی مثل 123456789 را 500 میلیون تومان گذاشت و امیدوار بود که تا 600 میلیون تومان هم فروش برود، چرا این شماره، دست یکی از کارمندان مخابرات باشد؟
«این خط تحت هیچ شرایطی به فروش نمیرسد؛ در صورتی که خط خود را روی این شماره دایورت کردهاید هر چه سریعتر از این حالت خارج کنید؛ در غیر این صورت به بازرسی مخابرات شکایت میشود.»(!)
صاحب شماره تلفن 1111111-0912 این پیام را روی پیغامگیر موبایلاش گذاشته و رسما خودش را از پاسخگویی به خیل مزاحمان یا مشتاقان خرید این خط، خلاص کرده.
با خیلی از این خطهای رند که تماس بگیرید، میبینید که یا خاموش هستند یا چنین پیغامی روی آنهاست. کمتر خط تا این حد رندی را میتوانید پیدا کنید که دستگاهش روشن باشد و صاحبش پاسخگو. اصولا بعضیها این خطها را برای استفاده کردن نمیخرند؛ بالاخره داشتن کلکسیونی چندصد میلیون تومانی از خطهای رند هم برای خودش عالمی است.
ناامید نمیشویم. شماره دیوانهکننده 0912، هفت تا 7 را میگیریم، خاموش است. 2444444-0912 را میگیریم، جوابگو نیست اما ساعتی بعد زنگ میزند و سؤال میکند که برای چی زنگ زده بودیم. میگوییم میخواستیم بدانیم خطش را چند خریده. میگوید 10 میلیون تومان.
فروشی هم هست؟ «بله، 30 میلیون»! بعد هم توضیح میدهد که بستگی دارد چقدر بخواهیم مایه بگذاریم. خطهای رند زیادی سراغ دارد و کاشف به عمل میآید همان خط رؤیایی 7777777-0912 هم دست خودش است. 150 میلیون تومان ناقابل هم قیمت پیشنهادیاش است. (قابل توجه عشق شمارههای رند و بچهمایهدارها).
مغناطیس بازار پررونق شمارههای رند آنقدر پرکشش و گیرا هست که بعضیها را دچار توهم«خود رندبینی» کند و آگهیهای عجیب و غریبی برای شمارههای زاقارتشان بدهند؛ شمارههای غیررندی که صاحبانشان خودشان را میکشند تا با مجزا نوشتن و تفکیک کردن عددهای خطشان، این توهم را به وجود بیاورند که شمارهشان رند است. به روی خودشان هم نمیآورند و مثلا کنارش میزنند« فقط 3 میلیون تومان!».
گرانترین ساعتها
عقربههایی به قیمت ماکسیما
همه ساعتها یک کار انجام میدهند؛ آنها با دو عقربهشان زمان روزانه را مشخص میکنند. ولی انگار بعضی از ساعتها برای انجام این کار و برخی خدمات جانبی، پول بیشتری میخواهند.
ساعت تیسوت در سبک کلاسیک، 100 هزار تا 300 هزار و در سبک اسپرت 250 تا
600 هزار تومان قیمت دارد. این ازجمله ارزانترین مارکها در نوع خود است. بوچی بین 400 هزار تا یک میلیون تومان و بوم مرسیه که رتبه بالاتری نسبت به بقیه دارد بین یک تا ده میلیون تومان فروخته میشود.
این ارقام اگرچه بالا هستند ولی بالاترین قیمت موجود در ایران نیستند. اگر میخواهید تمام پولهای قابل شمارش را به مچ دستتان آویزان کنید باید به فهرست فوق، مارک آخر را هم اضافه کنید؛ ساعت رادو تا 30 میلیون تومان هم قیمتگذاری شده است؛ معادل 4-3 خودرو معمولی.
البته این نکته را هم باید درنظر داشت که تمام قیمتهای بالا مربوط به ساعتهای مردانه هستند. ساعتهای زنانه همین مارکها در چند سطح مختلف با نگینهای برلیان تزئین شدهاند که ارزش آنها را به صورت نامحدود بالا میبرند.این ساعتهای اغلب سوئیسی، در ایران نمایندگیهای متفاوتی دارند که معمولا بیشتر از یک مارک را پشتیبانی میکنند اما هر دفتر نمایندگی، ابتدا خود را به نام گرانترین مارک معرفی میکند.
گرانترین لباسها
نه، همین لباس زیباست…
قیمت کت و شلوار مانند دیگر پوشاک در میان ادعاهای اثبات نشده شناور است.
اگر با بازار لباسهای اسپرت آشنا باشید حتما به پاساژهایی رفت و آمد داشتهاید که در آنها 10 مغازه یک برند را عرضه میکنند و همه مدعی هستند که جنس اصلی را در اختیار دارند. مغازههای فروش کت و شلوار هم از همین گروه هستند و اگرچه برگههای نمایندگی انحصاری خود را به دیوار بالای صندوق نصب کردهاند ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که واقعا فروشنده انحصاری باشند.
معمولا هیچ قیمتی روی اجناس نصب نشده و فروشنده باتوجه به لباسی که خریدار به تن دارد قیمت را بالا و پایین میبرد. قیمت کت و شلوار که در محل سنتی خود، خیابان بابهمایون، بین 50 تا 150 هزار تومان در نوسان است، در مغازههای شمالیتر، از 200 هزار تومان آغاز میشود و به نسبت استعداد فروشنده و جیب خریدار تا 500 و حتی 700 هزار تومان هم بالا میرود.
اجناس تولیدشده در شرکتهای ایرانی که اخیرا هم افزایش قیمت پیدا کردهاند. نهایتا 500 هزار تومان قیمت دارند. از یک میلیون به بالا، عرصه خودنمایی اجناس خارجی است.
در سطوح بالا رقابت تنگاتنگی میان مارکهایی مثل پیرکاردین یا جیوانی جنتیل جریان دارد. بعضی مغازهها نمایندگی خود را – بر فرض که اصل باشد – نه از کشور اصلی بلکه از دفتر استانبول، دوبی یا حتی دفاتر مستقر در چین و تایوان دریافت کردهاند.
تمام مارکها نسخه اصلی و بدلی دارند و از آنجا که برچسب مارکها به صورت متری در بازار فروخته میشود این اصالت تنها برای اهل فن قابل تشخیص است.
میخواستم زندگیام مثل مردم باشد
حمید مهندس نرمافزار کامپیوتر از دانشگاه امیرکبیر است و سهسالی میشود که ازدواج کرده. او الان برای یک شرکت خصوصی در عرصه لبنیات برنامهنویسی میکند. خانوادة او جزو آن دستهای هستند که پول خرج کردن برایشان کاری ندارد اما این آقای مهندس تصمیم گرفته قید پول خانواده را بزندو دستش را توی جیب خودش بکند؛ حتی اگر حقوق مهندسی خیلی تعریفی نداشته باشد.
- کدامش بهتر است؛ زندگی بچهمایهداری یا زندگی معمولی؟
ببینید؛ هر کدامشان حال و هوای خودشان را دارند. یک خوبیهایی دارند و یک بدیهایی. یک راحتیها و یک سختیهایی.
سختی؟ واقعا؟
بگذار اینطوری بگویم. من دوست نداشتم که دوستانم بفهمند وضعیت مالی بابای من چطوری است.
- چرا؟ مگر اشکالی داشت؟ مگر خلاف بود؟
نه، ولی واقعیتش این است که روی مردم تاثیر میگذارد. مثلا بعد از اینکه بعضی بچهها پایشان به خانه ما باز شد و وضعیت خانوادگی ما گوش به گوش و دهان به دهان چرخید، دوستان قدیمی من 3 دسته شدند؛ یک دسته به من چپچپ نگاه کردند و آرام آرام رابطهشان را کمتر و حتی قطع کردند.
تعداد این آدمها کم نبود. دسته دوم برعکس، کلی رفاقتشان بیشتر شد. اینها کمتر از قبلیها بودند ولی باز هم تعدادشان کم نبود. یک گروه سومی هم بودند که خیلی تعدادشان کم بود و فهمیدن این قضیه تغییر خاصی در رابطهشان ایجاد نکرد.
- انصافا زندگی مایهداری راحتتر نیست؟
چرا، خیلی هم راحتتر است. من همین الان هم واقعا نمیدانم کسانی که درآمدشان زیر 400-300 هزار تومان در ماه است، زندگیشان را چطوری میچرخانند! واقعیتش این است که وقتی پول نداری، هزار تا مصیبت داری؛ از خرج خورد و خوراک بگیر تا لباس و دوا و درمان و حتی تفریح و مسافرت.
- اصلا یک بچهمایهدار چطوری پولهایش را خرج میکند؟
پول خرج کردن روحیه خاصی میخواهد. اگر روحیهاش را داشته باشی خرجش کاری ندارد.
- روحیه خرج کردن یعنی چی؟
ببینید، من یک برادر دارم ولی روحیهمان زمین تا آسمان با هم فرق دارد. داداش من عشقش از صبح تا شب با ماشینش اینور و آنور ویراژ دادن است. هر روز که به اتاقش سر بزنی چند تا چیز جدید پیدا میکنی که برای خودش خریده است. رفقایش هم که از کنار او به نان و نوا میرسند.
- برادرت روزی چقدر خرج میکند؟
ببینید، بعضی خرجها روزانه نیست؛ مثلا قیمت سیستم صوتیای که داداشم روی زانتیایش بسته، 6-5 میلیون تومان است، یا مثلا داداشم چون خیلی عشق تکنولوژی و دستگاههای صوتی و تصویری است، گوشی موبایلش، مدل لپتاپاش و همه این جور وسایلش هر چند وقت یک بار باید عوض شود و جدیدترین مدل بازار را باید بخرد. من روحیهام به این چیزها نمیخورد. نه اینکه خوشم نیاید ها! نه، من هم عشق کامپیوتر هستم. اصلا موقع کنکور هم به عشق نرمافزار درس میخواندم ولی آن مدل زندگی به من حال نمیداد؛ یعنی هم حال میداد، هم حال میگرفت.
- اگر بخواهی بدون شعار و کلیشه و اینجور چیزها حرف بزنی، آن مدل زندگی بهتر بود یا اینجوری؟
بهتر یا بدتر بودنش را واقعا نمیدانم. خداییاش خودم هم تویش ماندهام. اینکه آن سبک راحتتر بود و اینطوری سختتر است را مطمئنم، ولی اینکه کدام بهتر بود را نمیدانم. شاید همانطور که گفتم بستگی دارد به روحیه آدم. اگر بتوانی با آن کنار بیایی، آنطوری، هم راحتتر است، هم بهتر ولی اگر نتوانی کنار بیایی، اذیت میشوی.
- اذیت میشوی یعنی چی؟
یعنی اینکه به تو سخت میگذرد. مثلا میدانید پدر من برای اینکه در مراسم عقد من توی هتل 5 ستاره، سر میز شام گوسفند درسته باشد، چه قشقرقی به پا کرد؟ خب، من تحمل این چیزها را نداشتم، اعصابم از این دعواها خرد میشد، حالم به هم میخورد. این دعواها را مسخره میدانستم اما برای پدر و مادر من خیلی مهم بود. اصرار داشتند که دوتا گوسفند درسته کباب شده باید سر میز باشد وگرنه آبرویشان میرود و تحقیر میشوند.
برای مراسم عروسی کلی دنبال گرانترین و باکلاسترین و دهنپرکنترین هتل تهران گشتند تا کم نیاورند. بعد از عروسی یک گروه کنسرت با همه تجهیزات آوردند جلوی در خانه و تا نصف شب کل محله را به هم ریختند.
فقط 10 میلیون تومان برای یک شب به یک گروه موسیقی 15 نفره دادند، آن هم در سال 83. 10 میلیون آن موقع را حساب کنید ببینید حالا چقدر میشود؛ فقط برای یک شب؛ یک شب هم نه برای 2 ساعت.
اما داداش من کلی با آن حال کرده بود. از حالا هم توی فکر این است که یک عروسی بگیرد که پوز عروسی من را بزند. روحیهاش اینطوری است. با این چیزها حال میکند. این چیزها برایش خیلی مهم است. من خیلی وقتها با خودم فکر میکنم و مطمئنم خیلی از آنهایی که آرزوی این همه پول را دارند، نمیتوانند اینطوری زندگی کنند.
- در یک جمله میتوانی عیب زندگی مایهداری را بگویی؟
زندگیات مثل مردم نیست.
- مگر اشکالی دارد؟
خب، تو از مردم خواهینخواهی جدا میشوی. حتی خیلی وقتها نگاهت نسبت به آنها عوض میشود و حتی نمیتوانی شرایط آنها را درک کنی.
- نگاه مردم به آدمهای مایهدارچطوری است؟
نگاه قشنگی نیست. اصلا مردم ما کمتر به هم قشنگ نگاه میکنند. بیشتر مردم یک جوری نگاه میکنند که انگار اصلا تو آدم نیستی. انگار ارث بابای آنها را دزدیدهای یا جنایت کردهای.
- این نگاه دوطرفه نیست؟
چرا، خیلی از پولدارها هم مردم را آدم حساب نمیکنند. انگار با یک مشت گداگشنه بیفرهنگ و مفتخور طرفند.
- نمیشود هم پولدار بود، هم به فکر مردم بود و هم به آنهایی که نیاز دارند کمک کرد؟
چرا.
- خب، تو مایهدار باش، از پدرت پول بگیر ولی دنبال این چیزها نباش.
ولی اینطوری که نمیشود. من مثل داداشم نیستم که مفت مفت پول بگیرم.
پولداری جاهلی
1. میگویند وقتی ثروتمندان عرب در عهد جاهلیت به هم میرسیدهاند، از آخرین خرجهایشان و اینکه چقدر برای خدایانشان قربانی کردهاند و از طلاها و زنها و کنیزهایشان میگفتهاند و فخر میفروختهاند و به قول خودمان پز میدادهاند.
به خاطر همین کارهاشان بوده است که سوره تکاثر نازل میشود؛ «الهکم التّکاثُر. حتی زُرتُم المقابر»؛ تفاخرو به رخکشیدن، شما را به خود سرگرم کرد تا آنجا که به سراغ قبرها(مردهها) رفتید.
۲. قبل از این گزارش فکر میکردم آدمهایی که در پاساژ فلان خرید میکنند و آرایشگاه بهمان میروند و لباس مارک چنان میپوشند یا واقعا بیشعورند یا برایشان مهم نیست که دیگران در مورد شعورشان چه نظری داشته باشند. اما راستش را بخواهید این طور نیست. علت پول دور ریختن خیلی از این آدمها چیز سادهای است. همان چیزی است که به آن میگویند«لارج بودن». و این لارج بودن و لردی خرج کردن، تمام لذتش در این است که برای در و همسایه و دوست و آشنا تعریفش کنی و چشمهای براقشان را تماشا کنی؛ همان تکاثر.
۳. الهکم التّکاثر.
حالا نوبت نمایش است
گفتن ندارد که میل به منحصر به فرد بودن، «تا»نداشتن و یگانه بودن، یک میل خیلی طبیعی است؛ طوری که اگر کسی ادعا کند که این میل در وجودش نیست، میشود چپ چپ نگاهش کرد و به صداقتش شک برد. همه و همه- چه آدمهای خیلی معمولی و چه آدمهای ظاهرا پیچیده- سعی میکنند در برخوردهای ریز و درشت اجتماعیشان «بدرخشند» و کاری کنند که نسبت به بقیه «متفاوت» به نظر برسند یا صاحب هویت ویژه و منحصر به فردی پنداشته شوند.
و البته آن سوی سکه را هم در نظر داشته باشید؛ همان قدر که میل منحصر به فرد شدن، میل جدیای است، در برابرش میل دیگری به نام «شکل بقیه به نظر آمدن» هم عرضاندام میکند؛ آدمها دوست ندارند (و البته نمیتوانند) آن قدرها هم متفاوتتر از بقیه به نظر برسند چرا که بیش از حد متفاوت بودن، احساس تک و تنها شدن و دور افتادگی از بقیه، باعث وحشت آدمیزاد و آزارش میشود.
اما داستان همین جا تمام نمیشود؛ این میل به منحصر به فرد بودن، مثل هر میل دیگری میتواند به سالمترین شکلش ارضا شود. از طرفی کمی بیاحتیاطی در مواجهه با این میل، میتواند کار دست آدم بدهد ؛ اگر «منحصر به فرد بودن به هر قیمتی» خودش تبدیل به هدف شود، آن وقت با وضعیت عجیب و غریب و نامتعادلی روبهرو خواهیم شد؛ همه وارد بازی دیوانهوار و بیپایانی میشویم که در آن هر کاری برای منحصر به فرد شدن و متفاوت شدن از بقیه، مجاز شناخته خواهد شد؛یک جنون واقعی.
تورشتاین وبلن- جامعهشناس آمریکایی- یکی از اولین آدمهایی بود که گوشی دستش بود که چی به چی است. او در 1899 مهمترین اثرش «نظریه طبقه مرفه»- را نوشت و در آن به بهترین شکل ممکن نشان داد که این میل به «منحصر به فرد بودن و متمایز بودن از بقیه به هر قیمت»میتواند بشر را به چه جاهای خطرناکی بکشاند.
مطالعات وبلن با اینکه در اصل روی پولداران نوکیسه آمریکا در اواخر قرن نوزدهم صورت گرفته بود ولی آنقدر نتایج همهشمولی در برداشت که هنوز میشود با آنها کلی از مسائل مربوط به مایهداری و سرمایهداری اینجا و هر جای دیگر را فهمید.
چیزی که برای وبلن از بقیه جالبتر بود، الگوهای مصرف موجود در جامعه بود. از نظر او طبقه مرفه (بورژوا) برای به رخکشیدن تمایز خود و اثبات برتری خود بر سایر طبقات جامعه، سعی میکرد الگوی تازهای از مصرف- که وبلن اسمش را «مصرف تظاهری» (همان چشم وهمچشمی خودمان) میگذاشت- را به کار ببندد.
داشتن مال و منال برای طبقه مرفه به تنهایی کافی نبود و این طبقه برای اینکه توی سر بقیه طبقات بزند و ممتاز بودنش را به رخ بکشد، میبایست ماحصل این ثروت را در انظار عمومی به نمایش میگذاشت. برای اعضای این طبقه دیگر نیازهای اولیه زندگی حل شده بود و حالا آنها باید لارج بودن خودشان را به بقیه (از جمله اعضای طبقه خودشان) ثابت میکردند. وبلن به کنایه مینویسد: «برای کسب اعتبار باید ولخرجی کرد. با مصرف در حدود ضرورت زندگی شایستگی به دست نمیآید».
مثلا طبقه مرفه سعی میکرد در مسابقه«چشم و همچشمی» تا آنجا که میتواند مهمانیها و مجالس باشکوهتری برگزار کند و حسابی بریز و بپاش راه بیندازد تا چشم همه بزند بیرون و همه به یکتایی این طبقه پی ببرند؛ یا برای پرکردن اوقات فراغتاش میرفت سراغ غیرمتعارفترین و غیرمرسومترین سرگرمیها.
اینجا دیگر خود سرگرمی مهم نبود، تاکید روی اینکه ما به عنوان طبقه برتر چنین تفریحات متفاوتی داریم حرف اول را میزد؛ یا نوع کالاهایی که اضافه بر سازمان مصرف میکردند، بیانگر هویت اجتماعی ویژهشان بود.
اصطلاح کلیدی دیگری در آثار وبلن «تنآسایی تظاهری» بود. اعضای طبقه مرفه برای ایجاد حس منحصر به فرد بودن و تمایز، حتما که نباید کاری میکردند؛ میتوانستند دست روی دست هم بگذارند و کاری نکنند! آخر میدانید، اصلا کار کردن دون شأن آنها به حساب میآمد. وبلن مینویسد: «(از نظر آنها) کار همواره با احساس حقارت و فرمانبرداری از یک بالادست آمیخته است. بنابراین کار نشانهای از فرودستی است».
اگر کسی از طبقه مرفه برای پولدرآوردن به آب و آتش میزد، اصلا نشانه خوبی نبود و میشد یکی، لنگه اعضای طبقات پایینتر . تنآسایی به گویاترین شکل، بینیازی فرد را نشان میداد و به همه حالی میکرد که او آن قدر پول از پارویش بالا میرود که محتاج این در و آن در زدن نیست. برای همین، نمایش تنآسایی و وانمود کردن به شکم سیری، از ارکان مهم برای ایجاد تمایز و خطکشی با بقیه طبقهها بود.
این 2 اصطلاحی که وبلن به ما داد (یعنی «مصرف تظاهری» و «تنآسایی تظاهری»)، هنوز میتواند کلیدهای خوب و دریچهای باشد به دنیای مایهدارهای همه جای دنیا. سالها از مرگ وبلن گذشته اما آنها هنوز آن بیرون دارند نمایش میدهند؛ نمایش ولخرجی و تنبلی از فرط پولداری.
محسن امین- زهرا سپیدنامه- موسی حسینی راوندی- سید بشیر حسینی- منصوره مصطفیزاده- علی بهپژوه